۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

رفیق خوب روزها...شبها...!

مدتی است که شارژ ADSLام تمام شده و به دلیل همیشگی در مضیقه بودن به لحاظ مالی توان باز شارژ را نداشته ام و کنون نیز ندارم و محتمل نخواهم داشت هم بد نیست به کار ببرم...
حال چه کند کسی مثلی منی که عمری پای اینترنت سپری کرده و قصد ترکش را ندارد؟آخر گویا وقت خالیم زیاد!است و چاره ای دلپذیر تر و هیجان برانگیز تر جهت پر کردن اوقات خود نیافته ام.
تجربه ی جالبی است و امیدوارم با توجه به وضع اقتصادی موجود,ادامه داشته باشد چرا که رفیق خوب این شبها و روزهایم شده مطالعه رمان و شعر,مجله و داستان,گوش نواختن به آهنگهای مورد علاقه ام,بعضا تماشای سریال زیبای فرار از زندان و....
اندیشه که گویا تفرجگاه پرهیزگاران است.
به دوستان:حالم خوب است میدانم که شاید نگران باشید همینطور که من نیز هستم اما فعلا حال محسنتان خوب است.
به خود بیخودم:مطلبی مذهبی را برای مکیال آماده کردم و نفرستادم ومطلبی سیاسی نیز به معضل قبلی دچار شد نمیدانم کی قرار است ترسم از مکیال یا همان خودم بریزد...؟
قابل توجه آق مرتضی:
ان شاالله از مطلب بعدی گذشته نویسی را شروع میکنم.
پی نوشت:
1.شرمنده حواسم نبود از مطالعه کتب درسی و سرگرم شدنم به امور علمی بنویسم.
2.پرهیزگار حقیقتا نیستم ,اندیشه ام به دو پول نمیارزد و فقط من باب تبرک و توجه,این سخن مولای دوست داشتنی تهی دستان عاشق پیشه را آوردم.

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

سه اپیزودی


خرمن!
1.آتیش بازی....اونم تو یه جای پر از کاه؟....اگه آتیش راه بیفته چی...؟نه!من زیر بار نمیرم...
2.راست میگه آقای مهندس ها...خطرناکه....حادثه که خبر نمیکنه...کنسل بشه بهتره....
3.چی آتیش بازی خوبی شد...کاش منور بیشتری میگرفتین...پولش رو من میدادم...حیف شد...
4.صدات نمیاد...(سیم.....فیش...کیبرد....)چی...چی رو نیاورده....
5.من الان اول جاده ی مزرعه ام....یعنی برگردم به خاطر یه رابط....ای بابا.
6.بابا بهشون بگین دیگه این قدر رقص طول ندن...نمازم که کنسل شد....
240.7 کیلومتر رانندگی در یه روز تو ترافیک پایتخت معنوی ایران....
8.شام به من وسید نرسید,یه دوست رو از دست دادم,نگین رو هم ندیدم!اما جشن؛ قبلش و بعدش بهم خوش گذشت.
پی نوشت1:جشن خرمن,جشن شکرگذاری که سال سومی های زراعت برگزار میکنن در ضمن شام با محصولاتی تهیه شد که خود بچه ها کاشته بودند...
زینبی که نگین از آب درومد...
1.مرتضی میگفت یادته محسن قرار بود از گذشته بنویسی...
2.گذشتن داره برام امری عادی میشه...
3.و این نیز گذشت.
خسی در میقات
اگه عاشق یکی باشی,نه یکی عاشق تو باشه و توخبر نداشته باشی بعد بهت برسونن آره اون طرف ,عاشقت بعد تو برانداز کنی ببینی کی هم عاشقت شده تو هم حواست نبوده, تو این گیرودار اون عاشق تو, تو رو به یه دیدار کاملا عاشقانه(دهنم آب افتاد)دعوت کنه...
وای چه قدر شگفت زده میشی...بهترین تیپ رو میزنی میری قشنگ ترین شاخه ی رز رو انتخاب میکنی ...تا روز موعود...
اسمم واسه حج در اومد تو همون روزایی که حواسم به خدا نبود...حالا چند ماه وقت دارم تیپ بزنم...شاید این دفعه من عاشق اون شدم...
برداشت بد نکنین از تیپ زدن... (عبادت زاهدانه و ثوابانه منظورم نیست)