۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

انعکاس دو نگاه!

نگاهی به وبلاگ بر ساحل سلامت,مطالعه آخرین مطلبش,دیدن فیلمی از شبکه یک هم مزید بر علت شد برای نوشتار امروزمان.
قصدم این نیست که ربطی بین آنچه خانم توحیدلو نوشته بود و فیلمی را که دیدم بیان کنم فقط حسی و نظری متفاوت مرا بر آن داشت که این دو را در کنار هم ببینم.
در وهله ی اول ترجیح میدهم کلیتی قابل فهم از داستان فیلم را مطرح کنم.
حمله ی آمریکا به کشور اتیوپی و داستان افسری در آن جنگ.فیلم با نشان دان افسر تک تیرانداز نیروی زمینی ارتش در حال انجام ماموریت آغاز می شود.او و هم رزمش باید ماموریتی جهت انهدام نیروهای دشمن انجام میدادند ولی با شکست مواجه شده و مورد تهاجم نیروهای دشمن قرار میگرند بعد از پایان کامل عملیات, فرماندهان ارتش افسر را به خاطر اشتباه در انجام عملیات و همچنین بعضی مسائل امنیتی بازنشسته میکنند.سه سال بعد با آرام شدن اوضاع قرار است ریس جمهور اتیوپی به آمریکا بیایید و همراه ریس جمهور آمریکا به ایراد سخنرانی بپردازد.حدود سه هفته قبل از مراسم سیا متوجه مطالب سخنرانی ریس جمهور اتیوپی میشود و به مقامات بالا اعلام میکند که حرفهای او به ضرر ماست.بلافاصله پروژه ترور ریس جمهور اتیوپی ریخته میشود.زیبا ترین صحنه های فیلم از همین جا آغاز میشود.طرح ریزی عملیات به صورت زنجیر وار از رده های بالا به پایین منتقل میشود.در این بین ما فقط یکی از سناتور ها و رابطه اش را با سرهنگی از سیا می بینیم.آنها به صورت کاملا هوشمندانه ای داستانی طراحی میکنند که از این قرار است:سوء قصد به جان رییس جمهور آمریکا و این توهم را بین تمام نیروهای امنیتی پخش میکنند.سرهنگ سیا مسئول حفاظت از جان ریس جمهور میشود. فقط یک ایراد وجود دارد,چه کسی باید عامل ترور باشد و به عبارتی این اتفاق به پای کی نوشته شود؟
بعد از جستجوی سرهنگ و نیروهایش آنها سر از خانه افسر بازنشسته که در گوشه ای از جنگل به تمرین تیراندازی و گذر زندگی میپردازد, در می آورند وبا تهدید و تطمیع او را مجبور به همکاری در زمینه حراست از جان رییس جمهور میکنند. روز حادثه فرا میرسد و افسر بی خبر از همه چیز در لحظه ی آخر بعد از شلیک گلوله به سمت رییس جمهور و البته برخورد آن به رییس جمهور اتیوپی متوجه توطئه شده و فرار میکند او بعد از فرا تازه میفهمد وارد چه بازی خطرناکی شده است و طی این مدت به مسائلی پی میبرد که فهمیدنش جرم است اتفاقاتی نظیر کشتار وحشیانه مردم چند روستا در اتیوپی و دفن دسته جمعی مردم و... که همه ی اینها به دستور مستقیم رییس جمهور کشورش بوده. درآخر فیلم او موفق به اثبات بی گناهیش میشود ولی قاضی دادگاه به او می گوید این قضیه را ادامه ندهد و او را مجبور به سکوت میکنند...
این کلیتی از یک فیلم بسیار جذاب هالیوودی بود,نمیدانم تماشای این فیلم چه احساسی به شما میدهد من موقعی که بچه تر از الانم بودم لذت کافی را از دیدن این گونه فیلم ها میبردم اما از وقتی بچگیم گل کرد و کمی بیشتر شر شدم و بیشتر دانستم و توجه کردم دیدن چنین فیلمی گریه ام را دآورد,چرا؟زیرا خیلی زیاد در همان صحبت ها و توجه ها مانده بودم و وقتی شرارت را در حکومتی دیگر که اسوه ی دموکراسی است دیدم تاب نیاوردم هر چند از قبل هم میدانستم که آمریکا جنایتکاری بیش نیست اما خوبیش این بود که بچه تر بودم و دورتر از این بحث ها.
خانم توحیدلو نسلی که صفر و صدی بار آمده وبه قول شما گاها بین دو ورطه ی عالم سیاست و آرمان خواهی دچار خود درگیری می شود تا کی باید از آرمان هایش بگوید و بنویسد, آیا وقت آن نشده که از تجربیات واقعی بگوید تا کمی بیشتر جامعه را درک کند؟
البته ار آرمان سخن گفتن خوب است ولی نه در شرایطی مثل کشور ما و برای نسل ما.
نسل من خیلی وقت است در ذهن خود فارغ از دعوا و جنجال های سیاسی به آرمان خودش فکر کرده اکنون باید طعم سخت زندگی را بچشد و لمس کند تضاد های عالم واقع را.نسل من فرصتی برای عمل نداشته و در خیالاتش فکر کرده برایش فرش قرمز پهن میکنند.نسل من زود بهش بر می خورد و به نظر من در این زمان باید بیشتر از سختی ها بگوید شاید که آماده تر شود.
آخرین کلام:
قصد انتقاد به نوشته وبلاگ بر ساحل سلامت را نداشتم چرا که کلیت آن را قبول دارم اول مطلب هم گفتم نگاهی متفاوت باعث سیاه شدن اوراق دفترم شد...

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

یک شب بارونی بسه...


1.دوباره برگشتم و دلیلی مبنی بر بازگشتم ندارم.
2.خدا من و مرتضی رو واسه هم و منصور رو واسه جفتمون نگه داره,دلیلش رو هم فکر کنم خودمون سه تا بدونیم.
3.چه بد این تناقضای زندگی.البته اجتناب ناپذیر و چاره ای جز کنار اومدن باهشون نیست.
4.می خوام یه چیزی بنویسم,نمدونم شاید درست نباشه اینجا بنویسم اما میخوام شما هم نظر بدین!
این قضیه ازدواج واسه من و امثال من شده یه معضل,فرای مسائل اولیه اش, ما گیرای دیگه ای داریم همینا خیلی اذیتمون میکنه,سعی میکنم مطلب بعدی در همین رابطه باشه .فقط این جا یه چی باید بگم اونم یه حس...آخه یه حس مهم تو زندگی آدمیزاد هست که دوست داشتن و دوست داشته شدنه که خیلی هم مهم اونم تو سن ما,البته شاید همین رفاقت ها و دیگر ارتباط ها بتونه کمی ازین نیازو رفع کنه ولی نه همش و من فکر میکنم همین حس نگاه به ازدواج رو جدی تر و عمیق ترمیکنه...
حال سوالات من:
شما این حس رو نیاز میدونین؟اگه آره اولویت پاسخ گوییش رو و راه اون رو بگید.اگه نه دلیل بگین.
4.خدا بهشتی رو رحمت کنه وامثال اون رو زیاد .به مناسبت شهادتش پیشنهاد میکنم کتاب ایشون در رابطه با دکتر شریعتی رو به نام "شریعتی جستجوگری در مسیر شدن"بخونین.
5.عنوان مال یکی از آهنگای رضا صادقی.
6....